جدول جو
جدول جو

معنی رواج دادن - جستجوی لغت در جدول جو

رواج دادن
(تُ تَ)
رونق دادن. روایی بخشیدن. آب و تاب بخشیدن. رایج کردن. ترویج کردن. رجوع به رواج شود:
چنان منادی عشق است در درون خراب
که آنکه میدهد این ملک را رواج یکی است.
ملا وحشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
اجازۀ عبور دادن، به یک سو رفتن و راه را برای عبور کسی باز گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روی دادن
تصویر روی دادن
به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواب دادن
تصویر جواب دادن
پاسخ گفتن، پاسخ دادن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
شفا دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو تَ)
حسن و جلوه و صفا دادن:
بتۀ شاسپرم تا نکنی لختی کم
ندهد رونق و بالنده و بویا نشود.
منوچهری.
رسم تو رونق دهد رسم بزرگان را همی
همچو یاقوتی که او رونق دهد اشباه را.
امیر معزی (از آنندراج).
، بازار دادن. مقابل کاسد و راکد کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
رواج و رونق دادن. (ناظم الاطباء). رواج دادن. رایج کردن. گرمی و رونق بخشیدن: انفاق، روایی دادن رخت و سلعه را. (منتهی الارب) :
می داد ز راه بینوایی
کالای گشاده را روایی.
نظامی.
و رجوع به روایی و روا شود.
، اذن دادن. اجازه دادن. تجویز:
یاری که بجان نیازمایی
در کار خودت مده روایی.
ناصرخسرو.
، حلال کردن. مباح کردن. اباحه، منتشر کردن. (ناظم الاطباء). باب کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ دَ)
رجوع به روایی دادن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ دَ)
رونق و گرمی داشتن. روایی داشتن. پررونق و پر آب و تاب بودن. رجوع به رواج شود:
حرف دعوی در میان باطلان دارد رواج
هست در بتخانه گلبانگی دگر ناقوس را.
صائب
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ دَ)
فرستادن. ارسال کردن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، سبب رایج شدن. (ناظم الاطباء) ، سبب شدن آنکه چیزی بها و قیمت خود را دارا شود، سبب اجرای حکم شدن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
رزق. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) :
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم.
سعدی.
جمله را رزاق روزی میدهد
قسمت هریک به پیشش می نهد.
سعدی.
، جیره دادن. وظیفه دادن. مواجب دادن: سپاه را بنگریست (انوشیروان) و ایشان را روزی ها داد و صلت بخشید. (تاریخ بلعمی).
در گنج بگشاد و روزی بداد
بزد نای رویین بنه برنهاد.
دقیقی.
سر گنجهای پدر برگشاد
سپه را همه خواند و روزی بداد.
فردوسی.
سپاه انجمن کرد روزی بداد
سرش پرزکین و دلش پرزباد.
فردوسی.
در گنج بگشاد و روزی بداد
سپاهی شد آباد و باکام و شاد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ گَ تَ)
خواب کردن. بخواب بردن. کنایه از فریب دادن:
زره برهای از زهر آب داده
زره پوشان کین را خواب داده.
نظامی.
خضر راهت گر کنند از راهزن غافل مباش
درخور بیداری اینجا خواب غفلت میدهد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
پرانیدن. تطییر
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
اتو. اتاوه. (تاج المصادر بیهقی). پرداختن خراج:
سلطان روم و روس بمنت دهد خراج.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
اظهار عقیده کردن، حکم کردن، رای دادن، چاشتن و یچیرنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاب دادن
تصویر رکاب دادن
پیاله دادن، سواری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام دادن
تصویر وام دادن
قرض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوج دادن
تصویر گوج دادن
زور و کمک و مدد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواج داشتن
تصویر رواج داشتن
رواگ داشتن، روا بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجا دادن
تصویر رجا دادن
امید بخشیدن، امیدوار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا دادن
تصویر رضا دادن
پذیرفتن پروا دادن راضی شدن رضایت دادن قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
گذاشتن راه برای کسی تا بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواب دادن
تصویر جواب دادن
جواب گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواز دادن
تصویر آواز دادن
نداکردن خواندن طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرواز دادن
تصویر پرواز دادن
پرانیدن تطییر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاج دادن
تصویر علاج دادن
شفا دادن معالجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
((دَ))
رخصت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رضا دادن
تصویر رضا دادن
((~. دَ))
راضی شدن، رضایت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آواز دادن
تصویر آواز دادن
((دَ))
صدا کردن، فرا خواندن
فرهنگ فارسی معین
گرداندن، چرخاندن (به دور حرم)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
Vote
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
Spirit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
вдохновлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
голосовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
beflügeln
دیکشنری فارسی به آلمانی