رونق دادن. روایی بخشیدن. آب و تاب بخشیدن. رایج کردن. ترویج کردن. رجوع به رواج شود: چنان منادی عشق است در درون خراب که آنکه میدهد این ملک را رواج یکی است. ملا وحشی (از آنندراج)
رونق دادن. روایی بخشیدن. آب و تاب بخشیدن. رایج کردن. ترویج کردن. رجوع به رواج شود: چنان منادی عشق است در درون خراب که آنکه میدهد این ملک را رواج یکی است. ملا وحشی (از آنندراج)
حسن و جلوه و صفا دادن: بتۀ شاسپرم تا نکنی لختی کم ندهد رونق و بالنده و بویا نشود. منوچهری. رسم تو رونق دهد رسم بزرگان را همی همچو یاقوتی که او رونق دهد اشباه را. امیر معزی (از آنندراج). ، بازار دادن. مقابل کاسد و راکد کردن
حسن و جلوه و صفا دادن: بتۀ شاسپرم تا نکنی لختی کم ندهد رونق و بالنده و بویا نشود. منوچهری. رسم تو رونق دهد رسم بزرگان را همی همچو یاقوتی که او رونق دهد اشباه را. امیر معزی (از آنندراج). ، بازار دادن. مقابل کاسد و راکد کردن
رواج و رونق دادن. (ناظم الاطباء). رواج دادن. رایج کردن. گرمی و رونق بخشیدن: انفاق، روایی دادن رخت و سلعه را. (منتهی الارب) : می داد ز راه بینوایی کالای گشاده را روایی. نظامی. و رجوع به روایی و روا شود. ، اذن دادن. اجازه دادن. تجویز: یاری که بجان نیازمایی در کار خودت مده روایی. ناصرخسرو. ، حلال کردن. مباح کردن. اباحه، منتشر کردن. (ناظم الاطباء). باب کردن. (یادداشت مؤلف)
رواج و رونق دادن. (ناظم الاطباء). رواج دادن. رایج کردن. گرمی و رونق بخشیدن: انفاق، روایی دادن رخت و سلعه را. (منتهی الارب) : می داد ز راه بینوایی کالای گشاده را روایی. نظامی. و رجوع به روایی و روا شود. ، اذن دادن. اجازه دادن. تجویز: یاری که بجان نیازمایی در کار خودت مده روایی. ناصرخسرو. ، حلال کردن. مباح کردن. اباحه، منتشر کردن. (ناظم الاطباء). باب کردن. (یادداشت مؤلف)
رونق و گرمی داشتن. روایی داشتن. پررونق و پر آب و تاب بودن. رجوع به رواج شود: حرف دعوی در میان باطلان دارد رواج هست در بتخانه گلبانگی دگر ناقوس را. صائب
رونق و گرمی داشتن. روایی داشتن. پررونق و پر آب و تاب بودن. رجوع به رواج شود: حرف دعوی در میان باطلان دارد رواج هست در بتخانه گلبانگی دگر ناقوس را. صائب
فرستادن. ارسال کردن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، سبب رایج شدن. (ناظم الاطباء) ، سبب شدن آنکه چیزی بها و قیمت خود را دارا شود، سبب اجرای حکم شدن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
فرستادن. ارسال کردن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، سبب رایج شدن. (ناظم الاطباء) ، سبب شدن آنکه چیزی بها و قیمت خود را دارا شود، سبب اجرای حکم شدن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
رزق. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم. سعدی. جمله را رزاق روزی میدهد قسمت هریک به پیشش می نهد. سعدی. ، جیره دادن. وظیفه دادن. مواجب دادن: سپاه را بنگریست (انوشیروان) و ایشان را روزی ها داد و صلت بخشید. (تاریخ بلعمی). در گنج بگشاد و روزی بداد بزد نای رویین بنه برنهاد. دقیقی. سر گنجهای پدر برگشاد سپه را همه خواند و روزی بداد. فردوسی. سپاه انجمن کرد روزی بداد سرش پرزکین و دلش پرزباد. فردوسی. در گنج بگشاد و روزی بداد سپاهی شد آباد و باکام و شاد. فردوسی
رزق. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم. سعدی. جمله را رزاق روزی میدهد قسمت هریک به پیشش می نهد. سعدی. ، جیره دادن. وظیفه دادن. مواجب دادن: سپاه را بنگریست (انوشیروان) و ایشان را روزی ها داد و صلت بخشید. (تاریخ بلعمی). در گنج بگشاد و روزی بداد بزد نای رویین بُنه برنهاد. دقیقی. سر گنجهای پدر برگشاد سپه را همه خواند و روزی بداد. فردوسی. سپاه انجمن کرد روزی بداد سرش پرزکین و دلش پرزباد. فردوسی. در گنج بگشاد و روزی بداد سپاهی شد آباد و باکام و شاد. فردوسی